بهترین دوستان من{13}
رائون وحشت کرده بود و به طرز وحشتناکی استرس داشت در حدی که افتاده بود به جون لبش و همونطور که راه میرفت اونقدر پوست لبشو کند که از لبش خون میومد.
باحس کردن طعم خون زبونشو روی لبش کشید و زیرلب با خودش زمزمه کرد:یعنی پدر باهام چیکار داره؟
رائون از پدرش متنفر بود چون اون ادم وحشی و هوس بازی بود.۶سالش بود که مادرش مرد و پدرش رائونو مقصر مرگش میدونست رائون بعد از ۶سالگی دیگه هیچ محبتی از پدرش ندیده بود.
پدرش اونقدر هوس باز بود که خیلی زودبعد از مرگ زنش با یه زن دیگه ازدواج کرد. اون زن بهحدی از رائون متنفر بود که پدر رائونو مجبور کرد،رائونو از خونه بندازه بیرون.
البته هنوزم یه کوچولو عشق نسبت به رائون تَهِ دل پدرش مونده بود که باعث شد برای رائون خونه بخره و هرماه دور از چشم اون زن مقدار زیادی پول به حساب رائون واریز کنه.
میشه گفت این،تنها،بخش کوچیکی از وظیفهی پدرانهاش بود.
دوستای رائون یعنی تهیونگوجونگکوکو جیمین انقدر بهش وفادار و صمیمی بودن که به خاطرش اومدن و پیشش زندگی کردن.
باحس کردن طعم خون زبونشو روی لبش کشید و زیرلب با خودش زمزمه کرد:یعنی پدر باهام چیکار داره؟
رائون از پدرش متنفر بود چون اون ادم وحشی و هوس بازی بود.۶سالش بود که مادرش مرد و پدرش رائونو مقصر مرگش میدونست رائون بعد از ۶سالگی دیگه هیچ محبتی از پدرش ندیده بود.
پدرش اونقدر هوس باز بود که خیلی زودبعد از مرگ زنش با یه زن دیگه ازدواج کرد. اون زن بهحدی از رائون متنفر بود که پدر رائونو مجبور کرد،رائونو از خونه بندازه بیرون.
البته هنوزم یه کوچولو عشق نسبت به رائون تَهِ دل پدرش مونده بود که باعث شد برای رائون خونه بخره و هرماه دور از چشم اون زن مقدار زیادی پول به حساب رائون واریز کنه.
میشه گفت این،تنها،بخش کوچیکی از وظیفهی پدرانهاش بود.
دوستای رائون یعنی تهیونگوجونگکوکو جیمین انقدر بهش وفادار و صمیمی بودن که به خاطرش اومدن و پیشش زندگی کردن.
۴.۶k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.